بسم رب
به من می گفت:
"کم حرف می زنی"
باور کنید
هرکس چشمانش را می دید،
الفبا یادش می رفت...
- ۱ نظر
- ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۵۲
بسم رب
به من می گفت:
"کم حرف می زنی"
باور کنید
هرکس چشمانش را می دید،
الفبا یادش می رفت...
بسم رب
دیدیم که پشت کامیونها نوشته:
منمشتعلعشقعلیمچهکنم
مسابقه میگذاشتیم برای خواندنش و فسفر میسوزاندیم.
ذوق میکردیم که کشف کردیم و توانستیم بخوانیم،
ولی نه میفهمیدیم "من"یعنی کی...
نه "مشتعل"یعنی چی..
نه"چه کنم"یعنی چی..
فقط "علی"اش برایمان آشنا بود.
حالا چه زود بلدیم بخوانیمش...
چه خوب میفهمیم
"من" را ..
"مشتعل"بودن را
،"چه کنم"را ..
فقط "علی"را نمی دانیم یعنی کی...
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد..
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..
یک روزی که خوشحال تر بودم..
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد..
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
بسم رب
اگر گمان کردی
که من عاشقت نیستم
از خدا طلب بخشش کن!
چون بعضی گمان ها گناهند...
"بیا ببینمت"
مظلومانه ترین جمله دستوری در زبان فارسی ست.
اگرچه دستوری ست..
اما
گوینده
هزار بار ویران تر، تنها تر از آن است
که بخواهد دستور بدهد..
پ ن: ترحم نمی خواهم..
بسم رب
حتی اگر بامن حرفی نداری، باز هم با من حرف بزن..
مثلا بگو: چه خبر؟ تا من از چیزهایی که تو از آن ها خبر نداری برایت بگویم..
از روزهایی بگویم که تو نبودی...
از دردهایی بگویم که تنهایی کشیدم...
حتی اگر هم برایت مهم نبود باز هم بگو : واقعا؟
تا چانه ام گرم شود و شاید آن بین ها خسته شوم..
هیچ وقت در مقابل من سکوت نکن..
من از سکوت واهمه دارم...
سکوت اصلا علامت رضایت نیست...
من هرچه سکوت دیدم، همان رفتن بود....
یا لطیف...
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشم
هنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشم
عجب مدار، از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفس های توست که می جوشم
کجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو می نوشم
به بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم...
بسم رب
زهی صبحی که "او" آید نشیند بر سر بالین
تو چشم از خواب بگشایی و بینی شاه شاهانی..
صدای قلب نیست
صدای پای توست؛
که شب ها در سینه ام می دوی...
کافی ست کمی خسته شوی
کافی است بایستی...
بسم رب الذی خلقتک و جعل حبک کالهواء فی الرئتی
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،
و نه حتی عاجزانه !
که تو را عادلانه در آغوش می کشم !
عدل مگر نه آن است ،
که هر چیز سر جای خودش باشد؟
تا امروز صبح خیلی نگران بودم که چی میشه..
چندبار اومدم از دم در رد شدم.. زندگیم رو به مادر مومنین حضرت خدیجه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) سپردم..
نمیدونم زندگی بدون دوست داشتن و عشق چجوری ممکنه..
اگر امروز به نتیجه نمی رسیدیم، چطوری می خواستم ادامه بدم و بشم همون آدم سابق..
واقعا خدارو شاکرم که خیر، اینطور برامون رقم خورد..
بااینکه هوا سرده و توی جاده قمیم، احساس می کنم از درون گرمم و تک تک سلولام می خوان از خوشحالی جیغ بکشن.. از درون ابتهاج دارم :))
این مدت خیلی پیگیری کردی .. امیدوارم که نتیجه اش رو به بهترین شکل ببینی..
کاش امروز محرم میشدیم که کاملا حق قشنگی امروز ادا می شد..
دور نیست اون روز..
شروع میکنم قطره های بارون رو بشمرم
می بینم که قلب من هر لحظه بیشتر ازون برات میزنه
فکر کنم باید دنبال جبران بقیه اش باشی :)
دوســتــت دارمـــــ
بسم رب
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیشتر...
بسم رب..
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشمها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن..
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ میآید..
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی میکند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن..