< باذن الله .. :: ...رشحات

...رشحات

...رشحات القلم

...رشحات

...رشحات القلم

باذن الله ..

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۱ ق.ظ

بسم رحمن

بسم رحیم

 

به نام خدایی که یک ماه مارو مهمون سفره رحتمش کرد

یا لطیف..

 

این مدت همش از شما  نوشتم یا حداقل اینطور می خواستم..

راستش من به عشق در نگاه اول اعتقادی نداشتم.. اما اولین باری که دیدمت، دلم لرزید.. 

می دونی
تو قشنگترین حسی رو  برام آوردی که اینطوری تاحالا تجربه اش نکرده بودم..

"بدون اغراق" توی این مدت حس می کردم قلبم با وجود تو می تپه.. نگاهت، حضورت، صدات، خنده ات.. هر کدوم برای من یه دنیان..
اتفاق هایی که این بین افتاد خیلی جالب نبود و نگرانم کرده بود  اما خداروشاکرم که اونها رو رد کردیم و پیوندمون جاودانه شد.. 

الان یه جوری شادم که انگار هیچ چیزی نمی تونه شادیم رو از بین ببره.. 

 

خداروشکر می کنم که این نعمت رو بهم داد و عیدمون رو کامل کرد..

 

وقتی توی خطبه داشتن می خوندن که پیامبر فرمودن" "النکاح السنتی"

فکر کردم کاش الان پیامبر(ص) توی جمع ما باشن و حضرت خدیجه (س) ؛ به عنوان مادر این امت

دعا کردم هم قدم هم باشیم تا بهشت.. و جوری زندگی کنیم که رضایت خدا رو بدست بیاریم.. ورضوان من الله اکبر..

یک عشق و شادی و آرامش بی پایان رو برای خودمون از خدا می خوام

امیدوارم همراه ، هم قدم ، هم دل،  هم نفس و همسر خوبی برات باشمheart

 

 

  • مجنونه

نظرات (۱)

حضور فرشته ها رو حس میکردم ... 

اون موقع خودم نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته ..

از دیشب که دارم اون لحظات رو مرور میکنم ... به این موضوع بیشتر پی مبیرم ... شاید دارم توهم میزنم ولی هنوز تحت تاثیر هستم ... 

همش دارم از خدا تشکر کنم و زبان و توانم چقدر قاصر است ...

بر سلیمان جهان از طرف مور سلام ... خدایا شکرت ... 

الحمدلله پیوندمون  ابدی شد ... ممنون عزیزم ... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی