< بایگانی فروردين ۱۳۹۶ :: ...رشحات

...رشحات

...رشحات القلم

...رشحات

...رشحات القلم

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسم رب

 

برای دباره نوشتن در وبلاگ، مردد بودم

شاید برای اینکه هنوز هم نمی دانم ارزشی دارد حرف های بی سر و تهم یا نه..

می دانی؟؟؟

 

در من، دو فرد زندگی می کنند..

فردی اصلی که غالبا دیگران به آن می شناسندم ، روز ها در من ظاهر می شود و همه جا- تقیبا- با من است..

وقت هایی که کم می آورم، دستم را می گیرد،  حقم را

زمانی که خوشحالم به من می گوید شادی ات را بروز بده و بگو چقدر خوشحالی.. بگدار بقیه از با تو بودن لذت ببرند..

وقتی ناراحتم اما با هزااار توجیه و اما و اگر ،؟ می گوید "چیزی نیست . زیای سخت گرفتی، بگدار یکبار م او ببر"

و این یکبار، انقدری ادامه دار شده که گاه به خودم می آیم و می بینم ه هیچ چیز از من نمانده..

نمی توانم خودم باشم..

من، اغلب اوقات دوست دارم که واقعا بگویم از این حرف ناراحتم، همیشه خوشحالیم را با جیغ و فریاد نشان بدهم و بتوانم خدِ خودم باشم..گاهی به یک لبخند کمرنگ اما از سر مهر بسنده کنم

اما می بینم که ناراحتی من، شادیم عصبانیتم.. همه این احساس ها واقعی نیستند..

یعنی در عالم خارج مابه ازاء عینی و واقعی ندارند، این منم که آن هارا سر و شکل می دهم..

یک حرف ناروا، شاید که اصلا ناروا نباشد..چه کسی می تواند ناروا بودنش را اثبات کند؟

چه کسی واقعا می تواند از رفتار دیگران بفهمد که "سر و سنگین بودن" واقعا در عالم خارج با این فرد، منطبق شده؟؟

اگر می شود فهمید، پس چرا ما آدم ها برداشت واحدی از زفتار یک فرد نداریم؟؟؟

 

برای من ضرورت، و واقعیت از همه چیز مهم تر است..

اگر می گویم الان روز است، یعنی ضرورتا و وافعا روز است ، نمی تواند روز نباشد

همه روز میبینیم.

 

اما احساسا و ادرامات انسانی ، من را سخت به خودش مشغول و گرفتار می کند..

برای همین دائما به سرکوب و چکش کاری آنها می پردازم اما این هم رنجم می دهد، اینکه بخواهم آنچه در لحظه درک می کنم را نگویم، روحم را پیر می کند...

نمی دانم اما، عقلم ضرورت را می خواهد...

  • مجنونه