جانان من
بسم رب
من هر روز برایت یک عاشقانه می نویسم... صادقانه..عاشقانه ... گاه طویل و گاه کوتاه
اما به دستان رود می سپارمشان..
آخر برای تو کم است... این حجم از عشق برای تو کم است..
باید که برایت شعر بسرایم به زیبایی چشمانت...
غزلی که دوست داشتنت در همه حروف و واج هایش جاری بشود...
من، می نویسم "دوووووووووست دارمت"
عشقت اما سر ریز می کند، مرکب حروف را به هم می چسباند و می شود:
"دارمـــــــــت"
نمی دانم مردم چطور دارایی شان را می شمرند، وقتی نمی توان حجم بودن و خواستنت را شمرد..
دیروز که یک گل یاس را بو کردم، عطرش مرا به یاد تو انداخت...
نفسی عمیق کافی بود که در تمام ریه ام پخش شوی...
راستش اولین عطری که به آن شدیدا حساسیت داشتم، یاس بود...
این بار اما بجای سرفه ها و عطسه ها، خاطره ی تو در ذهنم دوره میشد... تصاویر، قطره قطره خون بودند که برای به تپش درآوردن قلبم راهی می شد...
ببین با من چه کردی...
این روز ها همه از این حرف ها می زنند اما حتی جسم من صادقانه گواهی می دهد که همه وجودم شدی..
نه...
این بار هم کافی نیست
محبتم به تو آن طور که باید به کلمات در نمی آیند...
من باز مغلوب حروف می شوم...
باید که به سرود جاری شوی...
برایت یک عاشقانه می خوانم محبوبم..
برای قشنگترین رنگ دنیا... نیــلــــی
- ۹۹/۰۳/۱۰
این هایی که برایت می نویسم، اکثرا توی کانال یا دفترچه ام می ماند...
فقط خودم می خوانمشان...
این بار گفتم خودت هم یکی شان را بخوانی...
برای محبوبی که نمی داند چقدر دوستش دارم..