< بایگانی فروردين ۱۳۹۴ :: ...رشحات

...رشحات

...رشحات القلم

...رشحات

...رشحات القلم

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم رب..

امسال هم نگذاشتند بروم راهیان نور...

زمستان ک بیاید،میشود ۴ سال 

۴سال ک نرفتم ام

امسال همه ی دوستانم رفتند...وحرف من بهشان این بود ک دعا کنید...

گفتم عکس بگیرند ک ببینم آنجا را...

شب ها بیهوده میکوشم ک تصویر۴سال پیش را ب خاطر بیاورم...

یاور کن من حتی یادم نمیاید ک شلمچه..طلاییه..اروند..دهلاویه را...باور کن ک تصاویرمبهمی در ذهن دارم از آنها...باور کن ک فقط یادم است ک بهشت بود وچیزی از بهشت کم نداشت...

.

.

ازاسفنداست ک کار من دیدن عکس دوستانم ازجنوب است...وذخیره کردن آن عکس ها

وازآنها تمنای دعا کردن ک قسمتم شود کربلای ایران...

مادر...باور کن..ک بااینکه قبلا رفته ام اما هیچ چیزی از آن ب یاد نمیاورم جز تصاویری مبهم...

وبغض هر شب گلویم را میگیرد...

 

پ.ن بی ربط:موهایم هم ک سفید شود خیالی نیست...

توبیا....من همه چیز رافراموش میکنم

یارب ارحمنی...

  • مجنونه

بسم رب....

از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام


دلگیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام


دل خسته سوی خانه تن خسته می‌کشم

آوخ... کزین حصار دل آزار خسته‌ام


بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته‌ام


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام

  • مجنونه