< امید :: ...رشحات

...رشحات

...رشحات القلم

...رشحات

...رشحات القلم

امید

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۵۵ ب.ظ

یادم نرفته که گفتم بر می گردم

برگشته بودم اما دلم نمی خواست بنویسم...

 

.

امابعد:

آدم امیدواری ام  اما همیشه از انتظاری که بلاتکلیفی توش باشه بدم میومده.. 

ازینکه تو نمیتونی تحمل کنی ولی مجبوری صبر کنی.. به نظرم صبری قشنگ و درسته که خودت انتخابش کرده باشی و این صبر رشدت میده

فکر میکردم توی این مدت  آبدیده شده باشم اما اینطور نیست..

 

صبحارو به امید شب سر می کنم و شبا نمیتونم بخوابم.. وقتی می خوابم که آخرین قطره امیدم به زنگ خوردن تلفن تموم شده.. می دونمم که شاید برای حفظ وجهه خانوادتون درست نباشه بزنگید همونطور که منم نمیتونم بزنگم..

 

به حال خودم میخندم که امیدوار بودم صدات رو بشنوم...حتی سرزنش می کنم خودمو... اما فرداش هم همینکارو می کنم

ساعت ها قاتلمن.. غیر از ساعت8 و 9 که خون ریز تره

شاید دارم به اسمم توی وبلاگ نزدیک میشم

نمی خوام بقیشو بگم..

چون می دونم این شرایط رفتنیه...

 

توی این مدت چندبار قرآن باز کردم

میاد: از نشانه های خدا این است که همسری از جنس خودتان آفرید و بین شما مودت قرار داد...

 

 آدم میتونه امیدوار نباشه؟؟!!

امیدم به خود خداست.

 

  • مجنونه

نظرات (۲۴)

سلام محبوب من

خیلی این مدت خواستم ساختار شکنی کنم و زنگ بزنم یا اصن اینستا پیام بدم و هرچه بادا باد ، دلم برات تنگ شده ... 

سلااااام 

خوبید؟؟؟

چه زود پیدا کردید

 

سلاااااام 

خوبم . خدا رو شکر . شما خوبید؟! 

:))))

مدلای ارتباطی ما واقعا جالبن

یه جورایی طبق پیشرفت علم میرن جلو

حضوری، تلفنی، از طریق وبلاگ..

 

راستی شما ناشناستونم برای ما آشناست:))

 

خداروشکر که خوبید..

اوهوم . خیلی جالب هست ارتباطمون. 

نگفتینا ... خوب هستین؟! 

.

.

.

 بله با همین نام هم هستم

بله، ببخشید..

الحمدلله

خوبم..

﮼♡﮼
بامت بلند باد
که دلتنگی ات مرا
ازهرچه هست
''غیر تو"
بیزار کرده است...

این پست بهم میگه که:

 

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند..

 

 

 

 

دلگیر نیستم که دل از دست داده‌ام

دلجویی حبیب به صد دل برابرست...

 

کاش میشد یه جوری با هم امشب صحبت میکردیم . 

 

فکر می کنید که نمیشه؟

اخه نمیدونم نظر خانواده تون به صحبتون چی هست؟! شاید فکر کنن در این مرحله نباید صحبت کنیم . 

قطعا الان که نمی تونم نظرشون رو بپرسم

اما یادمه جمعه تصورشون این بود که ممکنه شما بزنگید مثلا نظرم رو درباره بله برون بپرسید و با اون مشکلی نداشتن..

 

نظر خانواده شما چی هست؟

عه ؛حیف شد . کاش زنگ میزدم . خانواده من میگن که بستگی به نظر خانواده شما داره ... و چون الان توی این مرحله هستیم فکر میکنن شاید خانواده شما اجازه ندن

شما که شماره منو دارید توی واتس اپ یه پیام بدین...

راستش فکر نکنم اینطوری خوب باشه..

 

وگوشیمم هنوز درست نشده..

بدون گوشی نمیتونم برم واتس اپ

یعنی فکر می کنم خوب باشه وقتی صحبت می کنیم  خانوادهامون بدونن

اره منم همینطور فکر میکنم ؛ برا همین اینستا پیام ندادم . راستش من اخر هفته شاید نتونم دیگه انلاین بشم. 

نظر خانواده شما در مورد موضوع مهریه به چه جمع بندی رسید ؟!

نمیدونم تا وقتی که تماس بگیرید چه تغییری کنه، اما فکر نمی کنم تغییر خاصی کرده باشه.

بعد از تماس مادرم ، قرار شد مادرتون با حاج اقا صابری صحبت کنن و نظرشون رو بگن که اگه تغییری کرد یا هر چی ... 

خداییش این بله برون خیلی چیز حرص دراری هست . این همه ما صحبت کردین با هم بعد حالا ما رو در نظر نمیگیرن ، همون فکرا و نظرات رو بدون هیچ چیزی میخوان عملی بشه .  نمیدونم شما هم متوجه این مسئله شدین؟! اگه یادتون باشه همون اول هم در مورد مهریه گفته بودم نظرم رو . در ضمن حرف یه نفر که انقدر در پدر شما نفوذ داره که مشاوره اش رو پدر شما بدون دلیل میپذره یا مادر که تجربه تلخ خاله تون رو هنوز نتونستن منطقی باهاش کنار بیان و حالا میخوان در مورد شما در نظرش بگیرن . واقعا نمیدونم چه تعبیر و نشونه ای داره ؟! 

فکر نکنم دراین مورد بشه اینجا راحت صحبت کرد..

 

 

 

هم در این مورد و هم درباره آخر هفته آنلاین نشدنتون؛

کلا فکر نمی کنید بهتر باشه تلفنی حرف بزنیم؟
بخاطر همون دلیلی که توی شبکه های اجتماعی صحبت نمی کنیم..

فکر نکنم خانواده ها مشکلی داشته باشن چون مدل طبیعیش اینطوریه.

بله ؛ حق با شماست .

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی